ای ماه و مهر، مشتری مهربانی ات
وی آسمان اسیر دل آسمانی ات
تنهاترین اسیرِ دیار مجتبی
زنجیر کینه همسخن مهربانی ات
موسای عشق حضرت باب الحوائجی!
موسی... مسیح، دلشده ی دلستانی ات
لقمان نشسته بین رهِ بُشرِ حافی ات
ای عقل و عشق، خانه خراب و روانی ات
کاش این دل رمیده و هرجایی و سیاه
گردد به یک اشاره هوایی و فانی ات
در کوه طور صوت خدایی تو بلند...
موسی ز هوش رفته از آن لن ترانی ات
این رسم ناخجسته نمی دانم از کجاست!
همواره عشق بوده اسیر اِنانیت*
درد تمام شیعه خریدی به جان خویش
فخر خداست پور علی، قهر مانی ات
باب الحوائج همه ی خسته حال ها
جانم فدای این لقبِ جاودانی ات
با تو چه کرده طعنه ی دشنام کای عزیز!
گردیده روز مرگ، شبِ شادمانی ات
روز و شبت به گوشه ی زندان یکی شده!
طی گشته در هوای جوانت جوانی ات
باب الحوائجی که به بندت کشیده اند!
تاریک و سرد، غرق محن زندگانی ات
رقاصه شد به سجده مسلمان ناله ات
شلاق درد آمده بر همز بانی ات
پر می کشی شکسته به دیدار فاطمه
با دست بسته و بدن ارغوانی ات
بر تخت پاره نعش تو را حمل می کنند!
می میرم امشب از غم آتش فشانی ات
معصومه غرق گریه غریبانه می سرود
باید بپرسم از که... پدرجان نشانی ات؟
آمد رضا به غسل وجود شکسته ات
نالید پای جسم نحیف و کمانی ات
از گردن شریف تو غل وا نمود... آه
دل را روانه کرد به گودال قتلگاه
- جمعه
- 15
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه