پیش از اینها روزگاری روزگاری داشتم
با دلِ خود روزگاری کار و باری داشتم
ابروانت مثل دو شمشیر درگیر همند
زلف ها چون حلقه ی زنجیر درگیر همند
آمدی دامن کشاندی رد شدی اما هنوز
عقل با این عشق دامنگیر در گیر همند
تیر باید میرسید اما کمان جرات نداشت
روبروی تو کمان و تیر درگیر همند
چشمهای تو چه میگویند که صدها فقیه
بر سر پایان این تفسیر درگیر همند
ای جوانی که پدر شد پیر بالای سرت
با چه اوضاعی جوان و پیر درگیر همند....
میپرم از خواب اما کنج صحنت نیستم
تا کجا این خواب با تعبیر درگیر همند؟؟؟
من حرم میخواهم اما پیش چشمم مدتی ست
طالع نحس من و تقدیر درگیر همند....
- جمعه
- 15
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 16:52
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
زهرا سادات موسوی مقدم
ارسال دیدگاه