من اسیرم؛ ولیکن آزادم
من خرابم؛ اگرچه آبادم
در سکوتم قرینِ فریادم
باورم کن که جمع اضدادم
رو به راهم در اوج در به دری
جان به قربانِ استقامت تو
من اسیرم؛ اسیر عزّت تو
هم اسیرِ هزار رکعت تو
شدهام من، خراب محنت تو
نکند درکِ غربتت، بشری
با ابوحمزهی تو بیدارم
غرق الفاظ توست افکارم
هرچه دارم من از دعا دارم
به تو من تا ابد بدهکارم
بر سرِ خوانِ نالهی سحری
سجدههایت نموده ذوالثَّفِنات
اشک گردیده از سرشکت مات
میدمد از لبِ تو رمز نجات
میطراود ز مَقدَم تو حیات
میشود تا خودت مرا ببری؟
تو چه اُمّ حنیفهای داری
خواهران عفیفهای داری
چه کتاب و صحیفهای داری
آیههای شریفهای داری
چه قَدَر دلبری، ز هر نظری
تشنهام؛ تشنهی تفقّد تو
بندهام؛ بندهی تعبّد تو
کاش باشم همیشه هُدهُد تو
روز فرخندهی تولّد تو
بده این بنده را تو بال و پری
پسر زمزم و صفا! سجّاد!
پسر مکّه و منا! سجّاد!
پسر دخت مصطفی! سجّاد!
ای سراپات مرتضی! سجّاد!
یا علی! تو حسین را ثمری
به فدای اِذا تَنَفَّسِ تو
به فدای وجود اقدس تو
انبیایند جمله در پس تو
در برِ محضر مقدّس تو
"ما اَنا سیّدی و ما خَطَری"*
* من که هستم و چه ارزشی دارم؟! (دعای ابوحمزه ثمالی)
- سه شنبه
- 19
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 19:58
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد علی نوری
ارسال دیدگاه