ای دلِ خسته ی من همدمِ ویرانی ها
غرق شو غرقِ خودت غرقِ پریشانی ها
زَرق و برق بدلیجات اسیرت نکند
ماه را گم نکنی بینِ چراغانی ها...!
جان به لب آمد و جانانِ جهان بازنگشت
جان گرفتند ز بی جانی ما جانی ها
خسته ام خسته از این بی عملی ها خسته
خسته از حرف زدن ها و سخنرانی ها
پینه دوزی به بَرَش رفت ولی ما عمریست
غَرّه هستیم به این پینه ی پیشانی ها
ماهمه غمزده و غمزه ی چَشمَش کافیست
تا زشادی بشود پُر دلِ زندانی ها
غم مخور یوسف گمگشته میاید ای دل
این خبر را برسانید به کنعانی ها...!
.
- چهارشنبه
- 20
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن کاویانی
ارسال دیدگاه