نه فقط باغ در این شعلهسرا میسوزد
باغبان چشم ببندد همهجا میسوزد
آنچنان از جگر سوخته آهم برخاست
که ملک موقع تقریر دعا میسوزد
کسی از باد نپرسید چرا مینالد
کسی از شعله نپرسید چرا میسوزد
هر که از درد خبردار نباشد مُردهست
هر که شد محرم اسرار بلا میسوزد
آدمی که وسط رفتن و ماندن ماندهست
حق همین است که در خوف و رجا میسوزد
مکتبی نیست که آبی بدهد انسان را
بیتو این آدمیِ هیچگرا میسوزد
نه به این معرکه هر سر به هوا میآید
نه از این غم دل هر بیسروپا میسوزد
خواستی آتشی از عشق به جانم افکن!
تا ببینی که چه بیچون و چرا میسوزد
شادی نیمۀ شعبان و غم دوری تو
شب عید است ولی سینۀ ما میسوزد
- پنج شنبه
- 21
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 21:35
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
حسین صیامی
ارسال دیدگاه