تا كه در شعر و غزل حرف از ملاحت ميشود
کار شاعر در بيان شعر راحت ميشود
ذره اي گويم اگر از مدح بي پايان او
دور خوبان جهان يكباره خلوت ميشود
گيسواني چون شب يلدا،جمالي بي مثال
گر نقاب از چهره اش افتد قيامت ميشود
خال روي گونه اش مشك است و قامت تا خدا
قسمت يوسف در اين وادي خجالت ميشود
رايت پيغمبر خاتم گرفته روي دست
بر كمر هم ذوالفقار از دور رويت ميشود
رحمت الله است،كشتي نجات،آب حيات
هر چه او خواهد همان لحظه اجابت ميشود
عقل ما را با نگاه خويش كامل ميكند
عدل مطلق با حضور او رعايت ميشود
دارد او يكجا صفات خوب كل انبيا
با ظهورش حق فقط تنها عبادت ميشود
آبروئي تازه ميبخشد به دين با مقدمش
شيعه در كل جهان داراي عزت ميشود...
- شنبه
- 23
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 0:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه