دارم دلی که واله شیدایِ کوچک است
دارم سری که خاکِ قدمهایِ کوچک است
هرگز مباد!!لحظه ای از او جدا شدن..
چشمِ اُمید بر درِ والایِ کوچک است
یک خانه ای بنا شده در قلبِ عاشقم
آنهم بنای حضرت زهرایِ کوچک است
حاجاتِ دنیوی طلبیدن ز محضرش..
باور کنید این صله..سودایِ کوچک است
خود را اسیر و عبدِ رقیّه نموده ام
افسارِ من به دستِ مسیحایِ کوچک است
پرونده ام اگرچه سیاه است و پُر خطا
چشم انتظارِ و بسته به امضایِ کوچک است
هرگز صغیره نخوان این عزیز زهرا را
بانوی ما عزیزه ی عظمایِ کوچک است
سوزانده روضه های ز ناقه فتادنش
جایِ لگد که بر قد و بالای کوچک است
بوسیده از لبِ بابایِ خیزران خورده..
خون لخته های ِ عشق به لبهایِ کوچک است
- شنبه
- 23
- فروردین
- 1399
- ساعت
- 20:58
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه