• سه شنبه 15 آبان 03


ولادت حضرت رقیه(س) -(داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند)

939
4

داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند
خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد

آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است

تو که در دلبری از ما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست
عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تو را دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد
باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودکی ات بود که پیرت کردند...

  • یکشنبه
  • 24
  • فروردین
  • 1399
  • ساعت
  • 2:44
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران