در این دیار عاطفه پیدا نمی شود
دیگر دری به خاطر من وا نمی شود
دستم بریده باد نامه نوشتم بیا حسین
این غصه از سرای دلم پا نمی شود
با قافله به وادی دیگر برو میا
در شهر کوفه جای شما ها نمی شود
آقا ! سفیر تو به تو پیغام می دهد
بر گرد ای مسافر زهرا...! نمی شود
امشب زراه آمده بر گرد یا حسین
جانا به جان فاطمه فردا نمی شود
بغضی غریب راه نفس را گرفته است
خواهم که ناله ای نم اما نمی شود
در دیده های تیره این تیر دیده ام
اینجا برای زینب کبری نمی شود
مجتبی روشن روان
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1391
- ساعت
- 7:45
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه