روزی از ایّام در آن روزگار
شد سلیمان بر بساط خود سوار
آن رسول ربّ خلّاقِ وَدود
در هوا مشغول طِیُّ الاَرض بود
دیدهٔ عقل و خِرد ، حیران او
باد همچون بنده در فرمان او
از قضا پیغمبر پاک خدا
شد گذر گاهش زمینِ کربلا
در میان آسمان در موجِ نور
داشت از کرببلا می کرد عبور
ناگهان طوفانِ سختی شد پدید
گوییا جانش به روی لب رسید
داد با نُطقَش نشان ، او واکُنِش
باد را بِنمود آندم سرزنش
بانگ زد کِی باد ، چون کردی تو چون؟
داشت میشد این بساطم سرنگون
وحشت آوردی به قلب مُضطرم
رُعب شد ، یکپارچه پا تا سَرَم
بر من اکنون با بَیاناتی نِکو
علّت این تُند خویی باز گو
پس فَلَک کشف دو صَد اسرار کرد
باد با اَمر خدا گفتار کرد
کِی سلیمان اِی نبیِّ مؤتَمَن
وی تو آئینه به ذات ذوالمَنَن
ای سَما ، خاکِ قدومت از شرف
لاتَخَف زین باد و طوفان ، لاتَخَف
گرچه عالم جملگی پا بست توست
اختیارِ من اگر چه دست توست
لیک اینجا فارغ از این عالم است
هر چه من گویم از این وادی کم است
ای سلیمان این زمین مهد بلاست
مَقتَلِ فرزندِ زهرا کربلاست
این زمین باشد تجلی گاه عشق
شُهره در گیتی به قربانگاه عشق
می شود کُشته در اینجا شاهِ دین
بی کفن مانَد تَنَش روی زمین
از جَفای قوم ملعون و شَریر
اهلِ بیتش می شود جمله اسیر
سوزِ غم تا عرش اَعلا می رود
رأسِ شَه بر روی نِی ها می رود
ای سلیمان هر گَه از امر قضا
راهِ من اُفتد به دشت کربلا
یاد آن اندوه سخت و ناگوار
می دهم از کف عِنان اختیار
ای خداوند دو گیتی را رسول
داغدارم عذر من را کن قبول
- دوشنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 12:56
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
احمد رضا بصیری