محشر به پا شد از آن غوغای الظَّلیمَه
سَر داد مَرکَب شاه آوای الظَّلیمَه
چون سوی خیمه آمد مرکب بدونِ راکِب
از درد ، شِیهه ای زد اسبِ بدونِ صاحب
کِی بانوان نِشینید در سوگ راکبِ من
بر روی خاک گودال افتاد صاحبِ من
دشمن قیامتی با تکبیر خود به پا کرد
شمرِ لعین و کافر ، سر از تنش جدا کرد
یالَم به خونِ پاکِ خون خدا خضاب است
بر پُرسِشِ سکینه ، اینگونه ام جواب است
دشمن عداوتش را ، بر عالمی نشان داد
بابای زخمیِ تو ، با کامِ تشنه جان داد
هرچند زنده ماندن بی صاحبم نَشاید
من منتظِر بمانم تا مُنتَظَر بیاید
من منتظِر بمانم با سوزِ سینه و آه
تا کَز حریم کعبه آید بَقیَّةُ الله
آری رِسد طلوع خورشید صاحبِ من
من مرکب و در آن روز مهدی است راکبِ من
او انتقام گیرد از خَصم پر زِ کینه
هم یاد کربلا و هم کوچه ی مدینه
یادِ دمی که آتش از در زبانه میزد
قنفذ گلِ علی را با تازیانه میزد
- دوشنبه
- 1
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 13:3
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه