ای آستان عرش خدا خاک کوی تو
ای آبروی عالمی از آبروی تو
ای شاه بیت گلشن دیوانِ شعر دوست
من زنده میشوم زِ محبت به بوی تو
از پا فتاده ام تو بیا دست من بگیر
ای دست خلق بهر عنایت به سوی تو
من در نماز نور بخوانم قنوت شکر
یک ذره گر به دیده رسد خاک کوی تو
بهر شفا ز فیض مسیحایی دمت
هر دم کنم به بستر غم آرزوی تو
صدها هزار بادیه ، سیراب میشود
از چشمه سار دیده و اشک چو جوی تو
ای کاش اجل بیاید و عمرم به سر برسد
تا که نبینم اشک به وجه نکوی تو
احساس درد هیچ نکردم به پشت در
چون مست بودم از می عشق و سبوی تو
مُردم هزار باز چو دیدم میان خصم
گردیده سرخ از شرر شرم روی تو
جان چیست تا نثار کنم در رهت علی
صد همچو من فدای یکی تار موی تو
- چهارشنبه
- 3
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 21:3
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه