آنقدر از وجودِ خود هِی بزنم صدای تو
تا که شوم شبی حسین زائر کربلای تو
قسم به زمزم و منا ، زنده ی هر دو عالمم
مقتل من اگر شود گوشه ای از منای تو
فخر و شرف تو دادهای به مَروه اِی خون خدا
صفا ندارد ارزشی مقابلِ صفای تو
چشمه ی فیض ایزدی تویی عزیز فاطمه
نور گرفته آفتاب از اُفُقِ ضیای تو
جرم ثواب می شود به غمزه ی اشاره ات
مِسّ فلک شود طلا به لطف کیمیای تو
کرسی و لوح و عرش و فرش هست به فرمان خدا
ذرّه ی کم قدر و بَها میان ماسِوای تو
تو آن شهی که از شرف بُوَد ز قدر و منزلت
بال ملک تُراب بر حریم کبریای تو
هماره شکر می کنم چون که زِ عهد زر حسین
نصیبم از کرم شده موهبت ولای تو
به طورِ عمر من بود عیان شراره ی غمت
به صور بندگی من دمیده شد نوای تو
تویی حبیب ایزد و خداست عاشق رُخَت
به آسمان مهر حق بال زده همای تو
به وادی عنایتت چه پادشاه و چه گدا
نمیشوند نا امید از کرم و عطای تو
میان قتلگاهِ خود به جز خدا ندیده ای
تو فانیِ خدایی و خداست خونبهای تو
سَرور من من امام من سیّدِ بوریا کفن
سوخت دل حزین من ز سوز نینوای تو
روی ترآب آمده پیکر همچو لاله ات
زینت نیزه ها شده رأس زِ تن جدای تو
دید چو جسم بی سرت به روی خاک قتلگاه
ناله بزد چو مادرت خواهر با وفای تو
زد به سر و به سینه اش دخترِ داغدیده ات
آه کشید دم به دم زِ داغ جانفزای تو
مادر قد خمیده ات آمده از جنان به طف
تا به کنار پیکرت گریه کند برای تو
صدای مادر تو را به یاحسین و یا حسین
شنید بین قتلگه قاتل بی حیای تو
- پنج شنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 16:17
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه