آتش کینه رو به بالا بود
شهر یثرب خدا چه غوغا بود
گِرد یک شیر چند روبَهِ پَست
شاهد این جدال زهرا بود
کودکی چهار ساله و گریان
که نگاهش پر از تمنا بود
تازیانه ، غلاف ، آتشِ در
همه خِیراتِ قبر طاها بود
وای بر من چهل نفر نامرد
پیِ قتل علی اعلا بود
دَستخَطِّ جفا و ظلم و ریا
از کتاب سقیفه پیدا بود
در مدینه زِ ناله ی زهرا
شور و غوغای واعَلیّا بود
گرچه در دست های بی رمقش
رشته بندِ ردای مولا بود
دشمنِ بی حیا زِ کینه و بغض
با مغیره به حال نجوا بود
که مغیره بزن تو زهرا را
بغض از آن کلام پیدا بود
ناگهان بِین آن همه دشمن
که همه کفرشان هویدا بود
جان حیدر به روی خاک افتاد
سر زنان در فَلَک مسیحا بود
خاکِ آن کوچه سجده گاهش شد
وایِ من کوچه اش مصلّیٰ بود
در نگاه سقیفه ایِ عدو
جُرمِ زهرا فقط تولّیٰ بود
بر ولایت عجب جفای شد
بین آن کوچه کربلایی شد
- پنج شنبه
- 4
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 16:51
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه