نغمه سر کن که گل شکفته شود
آنچه ناگفته مانده گفته شود
نغمه سر کن که روح، مست شود
روح نه، مست هر که هست شود
نغمه سر کن که نخل ها خوانند
با تو در باغ، گل برافشانند
نغمه سر کن بخوان بخوان با من
که ندانند اين تويي يا من
با دم عبدي و کميت بخوان
مدح سجّاده اهل بيت بخوان
نغمه سر کن که پنج شعبان است
شش جهت غرق روح و ريحان است
نغمه سر کن که جان دين آمد
حضرت زين العابدين آمد
عين حقّ ار فروغ عين است اين
علي دوّم حسين است اين
اين پسر يادگار پنجِ تن است
شمع محفل فروز انجمن است
اين پسر جان سيّد الشّهداست
روح و ريحان سيّد الشّهداست
دل نورانيش يم رحمت
هر دو چشمش دو زمزم رحمت
بوسه هاي دعا به لعل لبش
گشته بر دور سر نماز شبش
لطف، عادت، کرم، وظيفه ي او
کلّ توحيد در صحيفه ي او
سخنانش همه اخ القرآن
سر به سر نور و سر به سر برهان
وحيِ مُنزَل نهفته در نگهش
وحي صاعد دعاي شامگهش
اين گل سرخ دامن زهراست
بعد بابا امام عاشوراست
کعبه ي عابدين، سلام سلام
سيّد السّاجدين، سلام سلام
قطب عرفان و قبله ي ايمان
جان دين و حقيقت قرآ«
يوسف يوسف رسول خدا
جان شيرين سيّد الشّهدا
خون خون خدا به رگ هايت
شاهدم! خطبه هاي غرّايت
از دهان تو بانگ يا سُبّوح
مي دهد بر تن عبادت روح
اي مسيح دعا دعاي مسيح
اي نفس هات خوشتر از تسبيح
تو به عرش جلال، قائمه اي
تو حسين حسين فاطمه اي
پنج ميقات و چار رکن و حرم
حجر و مروه و صفا، زمزم
به مقام تو عارفند همه
از جلال تو واقف اند همه
هر گياهي به مدح اهل البيت
دعبل است و فرزدق است و کميت
حجّ کعبه طواف خانه ي توست
رکن، خشتي زآشيانه ي توست
حجر الاسودت سلام کند
بر کف دستت استلام کند
وارد مسجد الحرام شدي
بهتر از کعبه احترام شدي
کعبه و خيل حاجيان به مطاف
همه دور سرت به حال طواف
پور عبد الملک از اين تجليل
ايستاده به سان عبد ذليل
نه رهي تا که استلام کند
نه کسي از وي احترام کند
مانده بر جاي خويشتن چو جسد
بر دلش سخت خورده تير حسد
عربي از هشام کرد سؤال
اين که باشد بدين مقام و جلال؟
با تجاهل به سوي او نگريست
گفت نشناسمش ندانم کيست
شد فرزدق خروش، سر تا پا
جست از جاي خود سپند آسا
خواند در شأن يوسف زهرا
با فصاحت قصيده اي غرّآ
گفت هي هي! تجاهلت از چيست
گوش کن تا بگويمت اين کيست
حجر و رکن و زمزم و ميقات
مروه، سعي و صفا مني، عرفات
کوه هاي حجاز سر تا سر
ريگ هاي مقدُي مشعر
مستجار و مقام و حجر و حطيم
مکّه تا هز کجا که هست حريم
ناودان و مطاف و شاذروان
کلّ حجّاج بيت، پير و جوان
جبل الرّحمه خيف غار حرا
مي شناسد يک به يک او را
همه دل بر ولايتش بستند
در مسير هدايتش هستند
اين فروغ حقيقت ازلي است
اين جگر گوشه ي نبيّ و علي است
دل مؤمن پُر از محبّت اوست
نصّ حکم خدا موّدت اوست
با تولاّي او گرفته حيات
حجّ و صوم و صلات، خمس و زکات
اين گل سرخ گلبن زهراست
ميوه ي قلب سيّد الشّهداست
کرم از بذل او کرم گشته
حرم از فيض او حرم گشته
از دم او دعا کند پرواز
بي ولايتش قبول نيست نماز
حجّت حيّ سرمدش خوانند
گل باغ محمّدش خوانند
اين خداوند را ولي است ولي
نام نيکوي وي علي است علي
حق فرستاده در همه اوقات
به اب و جدّ و مادرش صلوات
تا جهان بوده است و خواهد بود
به فرزدق درود باد درود
چوبه ي دار خود به شانه گرفت
سينه ي خصم را نشانه گرفت
بين دشمن سرود، مدح امام
«ميثمش» مي دهد هماره سلام
- یکشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 8:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه