• سه شنبه 15 آبان 03


شعری تقدیم به ساحت مقدس امام زمان(عج) -(شب بود نورت را به مشرق ها سپردند)

513

شب بود نورت را به مشرق ها سپردند
خورشید را حالا به این دنیا سپردند

مانند "کوثر" آیه آیه از تو جوشید
شرح نزولت را به "اعطینا" سپردند

تا خلقتت تکمیل گردد پیکرت را
در عرش دست حضرت زهرا سپردند

باید اذان عشق در گوشت بگوید...
قنداقه ات را به علی‌مولا سپردند

دریا ترین ذکر الی الله‌ خدایی
تسبیح نامت را به ماهی ها سپردند

در زیر این بار امانت عرش خم شد
این شد که عشقت را به قلب ما سپردند

تنها شما هستی کس و کارم به زهرا
باور کن آقا دوستت دارم به زهرا

سرچشمه ی توحید شد نور حیاتت
ولله در واژه نمی گنجد صفاتت

جبریل پرهای خودش را نذر کرده
تا بافته گردد از آن پرها قُماطت

لب های تو شیرین تر از شهد عسل هاست
جانم فدای بوسه ی شاخه نباتت

طولِ جلالی،عرضِ عشقی،عمقِ نوری...
سر در نیاورده کسی از مختصاتت

تو چهارده لبخند را در قاب داری
جمع است در آئینه ی تو مشتقاتت

موسی عصا،عیسی دمش را از تو دارد
اینهاست تنها گوشه ای از معجزاتت

هرشب تمام انبیاها اولیا ها
جمع اند پای سفره ات پای بساطت

لب تشنه دیگر طاقت خشکی ندارد
دست کویر و دامِن خیسِ قناتت

در عشق باید ابتدا ثابت قدم بود
امّا امان از نوکرانِ بی ثباتت

أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طـاعَتِه*...من عهد بستم
شرمنده ام هر بار عهدم را شکستم

چشم تو را آیات قرآنی نوشتند
خشم تو را دریای طوفانی نوشتند

تا زلف تو در کهکشان ها باز گردید
مشّاطه ها شرح پریشانی نوشتند

لیلای ما گرچه عرب زاده است امّا
نام مجانین را به ایرانی نوشتند

اسم مرا صبح ازل خوانند امّا
گفتند تو از نسل سلمانی؟..،نوشتند

قربان آن هایی که در قصر کریمان
رسم گدایی را مسلمانی نوشتند

با خاک نرم طوس بر پیشانی من
دیوانه ی شاه خراسانی نوشتند

تو جمعِ اشک بی کرانی،جمکرانی
ما را تمام سال بارانی نوشتند

مثل زلیخا ناز یوسف را کشیدیم
ما عشق را در گنبد فیروزه دیدیدم

وقت اذان دست گدا پیش تو رو شد
اشک سحرگاهیِ من آب وضو شد

سرخی اشکم در میان کاسه ی چشم
مثل شرابی کهنه در جان سبو شد

مانند پیراهن دل صد پاره ی من
با تکّه ی امیدواری ها رفو شد

نوزادها بعد از جوانی پیر گشتند
یک نیمه‌شعبان دیدن تو آرزو شد

شیخ کلینی گفت:سویِ چشم هایم
با اشک های ندبه خرج راه او شد

من لافِ عشقت را زدم ای وای بر من
از دوری ات کِی حال قلبم زیر و رو شد؟

گفتی سراسیمه خودت را می رسانی
هروقت حرف از روضه ی مشک عمو شد

پیشانی او با عمودی سخت چین خورد
سقا بدون دست از مرکب زمین خورد

  • یکشنبه
  • 7
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 19:26
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران