ای ولــیّالله داور، السـلام
ای سلامت از پیامبر، السلام
حجّت خلاق اکبـر، السلام
زادۀ زهـرای اطهر، السلام
السلام ای باقـر آلرسـول
چارمین فرزند زهرای بتول
****
ای نبی بـر تو فرستاده سلام
وی به زینالعابدین، ماه تمام
هفتمین معصومی و پنجم امام
مکتبت تا صبح محشر، مستدام
تیغ نطقت میشکافـد، علم را
روح میبخشد مرامت، حلم را
****
ای سـلام ذات حـیّ داورت
بر تو و نطـق فضیلتپرورت
علم آرد سجده بر خاک درت
حلم گردیده است بر دور سرت
نسل نوری هم ز باب و هم ز مام
خـود امام و مـادرت بنـت الامام
****
کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟
تو هم از نسل حسینی، هم حسن
تو امـامت را روانـی در بـدن
ای ولایـت را چـراغ انجمـن
علم تو، علـم خداونـد جلیل
وحی باشد بر لبت بیجبرییل
****
از درخـت علم، بَـر داریم ما
وز تو صد دریا گهر داریم ما
بس حـدیث معتبـر داریم ما
از شما کی دست برداریم ما؟
یابن زهرا سر برآور باز هم
«جابر جُعفی» بپرور باز هم
****
یابن زهرا گر چه با بغض تمام،
حرمتت گردید پامال «هشام»،
بر تنت آزار آمد صبح و شام،
تو امامـی، تو امامی، تو امام
نور از هر سو که خیزد، دیدنی است
چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟
****
تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیدهای
تو تن بیسر به صحرا دیدهای
گـردن مجـروح بابا دیدهای
بر فراز نیـزه سرهـا دیدهای
کاش میدیدم چه آمد بر سرت
یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟
****
تو چهلمنـزل اسارت دیدهای
از ستمکاران جسـارت دیدهای
خود عزیزی و حقارت دیدهای
تشنگی و قتل و غارت دیدهای
چارساله، کـوه ماتم بردهای
مثل عمه، تازیانه خوردهای
****
شـام بـود و مجـلس شوم یزید
چشم تو چوب و لب خشکیده دید
گـه سکینه ناله از دل میکشید
گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید
چشم بر رگهای خونین دوختی
سـوختی و سـوختی و سوختی
****
ای دل شیعـه چـراغ تــربتت
دیدههـا دریـای اشک غـربتت
سالهـا بـر دوش کـوه محنتت
روز و شب پامال میشد حرمتت
ظلم دیـدی در عیـان و در خفا
تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا
****
ای به جانت از عدو رنج و عذاب
هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب
قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب
قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب
وسعت صحن تو مُلک عالم است
لالۀ قبـر تو اشک «میثم» است
از صیام تا قیام 5 – غلامرضا سازگار
- شنبه
- 29
- مهر
- 1391
- ساعت
- 5:39
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه