بَهرِ دَقُّ الباب، بابُ الله کو؟
بر حقیقت، منبع آگاه کو؟
صبح را خورشید، شب را ماه کو؟
گُم شده آدم؛ خدایا! راه کو؟
اَینَ خَتمُ الاَوصیا، خَتمُ الحُجَج؟
در پس ابر است خورشید یقین
بس که مهجور است قرآن مُبین
گَردِ بدعتها نشسته روی دین
پُر شده از ظلم و از ظلمت، زمین
تا ثریّا رفته این دیوار، کج
آه! در تصمیم، جازم نیستیم
با امامِ خود، مُلازم نیستیم
در دعاها فکر قائم نیستیم
مرد "مِکیالُ المَکارم" نیستیم
پُر شدیم از انحراف و از عِوَج
اَلاَمان از سختیِ دورانمان
نَفْس میتازد درون جانمان
میکِشَد ابلیس در عصیانمان
گُرگ بر ما تاخت؛ کو چوپانمان؟
اَلاَمان از حالتِ عُسر و حَرَج
یک طرف ترس از عَدَم غوغا کند
یک طرف ظلم و ستم غوغا کند
یک طرف فقر و اَلَم غوغا کند
یک طرف پوچیّ و غم غوغا کند
گشته حال و روزِ این دنیا فلج
چون که باشد تیغ مُصلِح، تیزِ تیز
میشود اِلحاد و اهلش ریز ریز
میشود اسلام و اهلِ آن عزیز
میکند پیدا بشر، راهِ گُریز
ربّنا! "عجّل لِمَولانَا الفَرَج "
- شنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 17:52
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد علی نوری
ارسال دیدگاه