نفس باد صفا پشت صفا آورده
ساقی این بار دگر آب بقا اورده
گل نرگس همه را مست وغزلخوان کرده
با شمیمی که پراز بوی خدا آورده
عشق امشب به سوی سامره افتاد به خاک
دل به آن کعبه عبادات به جا آورده
تانیفتد به زمین تکیه زند درتعظیم
پسرآسیه همراه عصا آورده
مادری آئینه سیرت پسری زیبارو
بهر ورّاثی آن تیغ دوتا آورده
انتظار همه ی دین پیمبر آمد
آخرین وارث تیغ شه خیبرآمد
دیده واکرد همانکه نگهش دریائی است
گرچه مخلوق ولی خالق هر زیبائی است
می شود سرو خجالت زده از دیدارش
بسکه سرو قد این سرو سهی رعنائی است
قافله قافله مجنون شده ی او لیلا
بسکه شیرین سخن و عشوه گر ولیلائی است
نام اولرزه فکنده ست به هربتخانه
قدرت بت شکن بازوی او مولائی است
بیشتر ازهمه کس ارث زمادر برده
قدرت جاذبه ی هر نظرش زهرائی است
حاکم اصلی دلهاست خدا می داند
هدف آخر دنیاست خدا می داند
او بود پرده نشین و زهمه پیداتر
پیش او جلوه ی خورشید شبیه اختر
آخرین تیر خدا در شب ظلمانی اوست
درحقیقت بو او پایه گذار محشر
کعبه برپاست فقط تاکه شود تکیه گهش
تشنه اش زمزم و سعی و عرفات و مشعر
همه ادیان الهی به ظهورش مؤمن
جز به دستش نرسد فتنه گری ها آخر
در سپاهش نفراتی چو خمینی باشد
سیرت وصورتشان هست هزاران لشگر
عاقبت ابرسیه از رخ او دور شود
از نگاهش همه افلاک پرازنور شود
جاء حقّ وزهق الباطل قرآن مهدی است
ماه شق القمر نیمه ی شعبان مهدی است
او که آید شو آغاز همه خوبی ها
به غم و ظلم وستم خاتم وپایان مهدی است
رهروان پسر نوح بدانید همه
موج طوفان کش ورعد آور و طغیان مهدی است
رسدآن روز که اسلام شود عالمگیر
همگی عبد ، ولی صاحب فرمان مهدی است
رسد ان روز که در هر ورق مطبوعات
عکس وتصویر وسخن صفحه و عنوان مهدی است
او که آید به یتیمان برسد خمس و ذکات
پر شود خاک زمین از دم خیر وبرکات
آید آن شاه که عزّت دهد انسانی را
کند احیا به جهان شیوه ی ربّانی را
چون که در بند ستم رکن عدالت بیند
کندآزادچنین مرجع زندانی را
می کَندریشه ی دجّال زبن باقدرت
می نشاند سرِجا حمله ی سفیانی را
می شود جلوهگر از یمن قدومش ثروت
پُرکند درهمه جا دکّه ی ارزانی را
می زند بادمِ شمشیر عدالت گردن
عالم بی عمل مُهر به پیشانی را
با وجودش همه جا خوب تر از خوبی هاست
بودنش خوبترین ثانیه های دنیاست
او می آید که صفا بر سر هرکو بدهد
بال پرواز دوباره به پرستو بدهد
او می آید که گلستان شود این دشت کویر
تا فضا عطر دعا جلوه ی شب بو بدهد
او می آید به مدینه سرِ آن کوچه ی تنگ
تا که بر ادر خود فاطمه دارو بدهد
او میآید که به آن دیده ی سیلی خورده
بعد آن پنجه ی تاریک کمی سو بدهد
او می آید که رقیّه ز رخش غم برود
شود آیا که به آن غمزده گیسو بدهد؟
- یکشنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 18:21
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه