فرقِ خونین ات که دیدم دیدگانم تار شد
ناله هایِ بی رمق با حنجرِ من یار شد
بینِ محرابِ دعا بابا شهیدت کرده اند
این روایت در میانِ عدّه ای انکار شد
"زینتِ دامانِ تو"در خوابِ راحت خفته بود
با صدایِ شیونِ پیکِ خدا بیدار شد
سهمِ زینب از تماشایِ سرِ خونینِ تو..
سرزدن با لطمه و باغصّه ی بسیار شد
فرق خونین ات که دیدم در میانِ خاطرات
یادِ مادر آمد و یادِ در و دیوار شد
قسمتِ تو ..تیغ زهر آلوده شد..امّا زنی
قسمت اش در شهرِ پیغمبر ..نوکِ مسمار شد
پشت دربِ خانه ات افتاده بود و غش نمود
ضربه ها خورد و فقط از زندگی بیزار شد
زینب ات را با خودت بابا ببر از این جهان
خوب می دانی که کارِ دخترت اصرار شد
- سه شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:43
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه