این یتیمان که به دورِ تو نوا می گیرند
بروی ای پدرم !سخت عزا می گیرند
دلخوشی شان همه این بود که هر نیمه ی شب
فقط از دستِ شما ..آب و غذا می گیرند
قد کشیدند به زیرِ نظرِ الطافت..
قدرِ یک عمر ز تو عشق و صفا می گیرند
گونه هاشان همه خیس است پدرجان برخیز
بی تو هر لحظه فقط شور و نوا می گیرند
مرهمِ سینه ی تو کاسه ی شیر آوردند
گر ننوشی ..همگی اشکِ بُکا می گیرند
این پریشان شده ها را تو نوازش فرما
دارم امیّد ..کمی درس وفا می گیرند
کن سفارش..که به خاطر بسپارند مرا
یعنی آن روز که دیدند..عزا می گیرند ...
می شوم وارد این شهر به همراهِ حسین
این جماعت جلویم ..هلهله ها می گیرند
می زنند سنگ به پیشانیِ قاری ..بابا
تاب و تب را به گمان از اُسرا می گیرند
یک سه ساله چقدر زجر کشد در ڪوفه
می زنند سنگ و قرار از شهدا می گیرند
- سه شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:44
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه