با پرستوها هم آوا میشوم
راهی هفت آسمانها میشوم
میکشم پر از زمین و از زمان
رخت میبندم از این خاکیان
کوچ باید کرد از روی زمین
اوج باید داد دا را با یقین
باید از بند و قفس آزاد شد
صید گیسوی خمِ صیّاد شد
هر که شد بند و گرفتار خدا
میشود خود اُسوهء صیّادها
یاد آن صیاد شیرازی بخیر
یاد آن الگوی جانبازی بخیر
یاد آن مرد دلاور میکنم
یاد آن سردار لشکر میکنم
چهره اش دیباچه ای از نور بود
نبض جاویدان او پر شور بود
موج میزد در صدایش اقتدار
کوه از او یافت جانی استوار
جامهء او جامهء ایثار بود
یک تنه یک ارتش بیدار بود
مردِ حقّ و عشقِ در تکرار بود
خُلق و خوی او بسیجی وار بود
با امام خویش در دلدادگی
سر سپرده بود در آزادگی
روح او خاکی تر از هر خاکریز
بین میدان غُرشّی دشمن ستیز
پیرو مولا ز اصل و ریشه بود
او علی نام و علی اندیشه بود
از خروشش خصم تار و مار بود
نام او در چشم دشمن خار بود
دل به مولا داد و خود صیّاد شد
خیبر او تنگهء مرصاد شد
بعد جبهه آمد از میدان و دشت
مرد حق ، پیروز جنگ نفس گشت
لحظه ای داداهء دنیا نشد
قطره امّا دور از دریا نشد
رنگ دنیا پیش او زیبا نبود
رفتنش دست منافق ها نبود
نبض رفتن را میان سینه داشت
با شهادت اُلفتی دیرینه داشت
تا که لب زد بر شراب عاشقی
زد ورق آخر کتاب عاشقی
عاقبت اسباب وصلش جور شد
رفت و از دنیا پرستان دور شد
بین عصر زرق و برق و پول و زر
بار خود را بست بهر یک سفر
پیکرش افتاد در محراب خون
عاقبت صیاد شد صید جنون
یاد آن تشییع و آن پیکر بخیر
یاد آن گلبوسهء رهبر بخیر
پیش پای پیکرش آقا رسید
خم شد و بوسید آن سرو رشید
بوسه باید داد بر جسم شهید
گل بباید ریخت از سرخ و سفید
الغرض این دل هوایی میشود
بازهم کرب و بلائی میشود
وای از نعش جوانمرگ حسین
اکبر آن شمشاد ضد برگ حسین
وای از آن دم که آمد بر سرش
دید تکه تکه جسم اکبرش
هر طرف جسم علی را پاره دید
خویش را در آن میان بیچاره دید
- سه شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 11:6
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه