وعاقبت بسراین انتظارمی آید
زگردراه یقیناً سوار می آید
.
تو گو زغیربپرداز خانه دل را
که خانه لایق اگرشدنگار می آید
.
کریم هست وبزرگ آنچنانکه می گویند
خودش بدیدن چشم انتظارمی آید
.
بیا به شعب بنی عامر و تماشاکن
چگونه در طلب مهزیار می آید
.
محبت تو به دل پروریدم و گفتم
که این شکوفه زمانی به بار می آید
.
فقط بشوق وصال توهست مولاجان
دلم که با غم هجران کنار می آید
.
درست نام ترا بر زبان که می آرم
از این خزانکده بوی بهار می آید
.
- سه شنبه
- 16
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 11:31
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علی شهودی
ارسال دیدگاه