• سه شنبه 15 آبان 03


تبسم در قتلگاه -(زعشق حق شه دین خویش را چنان گم کرد )

541

زعشق حق شه دین خویش را چنان گم کرد 
که قطع رابطه از جان و مال و مردم کرد 
زانبیای اولوالعزم – گر مؤخر بود 
براه عشق و وفا – از همه تقدم کرد 
زعرش خانه زین تا بفرش تکیه نمود 
زشوق، بحر وفا – در دلش تلاطم کرد 
بفکر سجده در افتاد باتن مجروح 
اگرچه قوم جفا ۔ عزم بر تهاجم کرد 
دو دست زد بزمین و بخاک رخ مالید 
زوحط آب بدل از وضو – تیمم کرد 
اگرچه درج دهانش زخاک و خون پر بود 
ولیک زیر لبی – با خدا تکلم کرد 
زجور آل امیه به پیشگاه الاه 
بیک اشاره دو صد شکوه و تظلم کرد 
چنان دو نرکس پر خون بغمزه مینگریست 
که دشمنان بخون تشنه اش – ترحم کرد 
((لبی که خنده و شادی ندید در همه عمر 
بزیر خنجر شمر لعین تبسم کرد )) (1) 
از این حکایت خونین (حسینی) لب بر بند 
که دل ز فرط ملال و محن تورم کرد 
(1) مرحوم میرزا فتاح شهیدی 

  • سه شنبه
  • 16
  • اردیبهشت
  • 1399
  • ساعت
  • 12:0
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران