به ساغر غمت ای شاه تا حواله شدم
خراب باده ی عشقت به یک پیاله شدم
گناه ، از من اگر ساخت یک بت سنگی
به هیأت آمدم و در دم استحاله شدم
در این زمانه که هر کس خوش است با صنمی
شبی بدون تو ماندم ، هزارساله شدم
همیشه آه کشیدم غم فراقت را
از این که وصل ندیدم همیشه ناله شدم
به دوش بردم از این داغ سوزنی ، امّا
شکسته شد کمرم ، از غمت مچاله شدم
حسین گفتنِ من ناگهان و آنی نیست
من از قدیم گرفتار این سلاله شدم
غلام حلقه به گوشم مرا مران از خود
بس است هرچه در این راه بی قباله شدم
- چهارشنبه
- 17
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 11:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه