باز امشب این دل من شد پریشان حسن
می روم با پای دل بر روی ایوان حسن
می روم با دست خالی زین شب میلاد او
تا برم دست گدایی سوی دامان حسن
کاش صحنی بود و من بودم میان صحن او
دست بر سینه نهاده چشم گریان حسن
کاش مهدی جان بیاید تا بسازد گنبدی
می نوشت نام ِکریم بر روی ایوان حسن
آرزو ها مانده بر دل کاش می شد امشبی
روبه قبله سجده بودم در شبستان حسن
بسکه این مولا کریم است و کریم اندرکریم
دوست دارم روز وشب باشم چو مهمان حسن
زاهدان را هر کجا گرمی ِ صحبت گر بُوَد
حرف اول را شنیدم من ز احسان حسن
در کرامت کس نیامد تا به امروز جای او
ای خوشا بر عاشقان و بر محبان حسن
دربساط کار خود چیزی ندارم غیر ازاین
فخر می ورزم که هستم از گدایان حسن
رزق و روزی دست حق باشد ولیکن ای تراب
لذت ببشتر دهد رزقش زدستان حسن
- شنبه
- 20
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 12:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا ترابی گیلده
ارسال دیدگاه