ابن عبّاس ضمن حديثى حكايت می كند:
روزى جمعى از بنى اميّه در محلّى نشسته بودند و در جمع ايشان يك نفر از اهالى شام نيز حضور داشت و امام حسن مجتبى عليه السلام به همراه عدّه اى از بنى هاشم از آن محلّ عبور مى كردند، مرد شامى به دوستان خود گفت: اين ها چه كسانى هستند كه با چنين هيبت و وقارى حركت مى كنند؟!
گفتند: او حسن، پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است و همراهان او از بنى هاشم مى باشند.
مرد شامى از جاى برخاست و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام و همراهانش حركت نمود و چون نزديک حضرت رسيد گفت: آيا تو حسن، پسر على هستى؟!
حضرت سلام اللّه عليه با آرامش و متانت فرمودند: بلى
مرد شامى گفت: دوست دارى همان راهى را بروى كه پدرت رفت؟
حضرت فرمودند: واى بر تو! آيا مى دانى كه پدرم چه سوابق درخشانى داشت؟!
مرد شامى با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشين پدرت گرداند، چون پدرت كافر بود و تو نيز همانند او كافر هستى و دين ندارى.
در اين لحظه يكى از همراهان حضرت سيلى محكمى به صورت مرد شامى زد و او را نقش بر زمين ساخت.
امام حسن عليه السلام فورا عباى خود را روى مرد شامى انداخت و از او حمايت نمود و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستيد، برويد در مسجد نماز گذاريد تا من بيايم.
پس از آن امام عليه السلام دست مرد شامى را گرفت و او را به منزل آورد و پس از رفع خستگى و خوردن غذا، يک دست لباس نيز به او هديه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضى از اصحاب به حضرت مجتبى عليه السلام گفتند: يا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نبايد چنين محبّتى در حقّ او شود.
حضرت فرمودند: من ناموس و آبروى خود و دوستانم را با مال دنيا خريدارى كردم.
پس از آن كه مرد شامى رفت. به طور مكرّر از او مى شنيدند كه مى گفت: روى زمين كسى بهتر و محبوب تر از حسن بن على عليهما السلام وجود ندارد.
منبع:
ترجمة الامام الحسن عليه السلام، به نقل از طبقات ابن سعد، ص ۱۴۹
- یکشنبه
- 21
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
سید محسن احمدزاده صفار