من اگر گم شدهام بیکس و تنها جایی
گفتهای جان پدر گو نوه ی زهرایی
زجر دون آمد و گفتم نوه ی زهرایم
آنچنان زد ز سرم رفته دگر بینایی
من ز ترسم به خود زجر پناه آوردم
ولی آنقدر مرا زد که ندارم نایی
عمه گفتا که مگر از سر نعشم گذری
پاسخ آنکه به من گفت کنیز مایی
گر چه زخم است تمام سر و رویت اما
به خداوند برایم تو همان بابایی
- سه شنبه
- 10
- تیر
- 1399
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
دانیال تقوی
ارسال دیدگاه