کوفیان می روم امّا به دلم غم دارم
آن قدر که نتوانم غم دل بشمارم
مثل زهرای جوان دست به دیوار شدم
سر خود بسته ام و یاد درو دیوارم
به سرم تیغ که زد،پهلوی من تیر کشید
به زمین خوردم و یاد لگد و مسمارم
به خدا پشت در سوخته قلبم می سوخت
که در سوخته افتاد به روی یارم
شد شکسته سرم امّا نرود کنج تنور
از غم رأس بریده چکنم،می بارم
با اسیران سر بازار مراعات کنید
یاد دردو غم زینب وسط بازارم
سر ششماهه ی ما را به سر نی نزنید
فکر این صحنه ی غمبار،دهد آزارم
*********
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج
- دوشنبه
- 16
- تیر
- 1399
- ساعت
- 18:58
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه