• دوشنبه 3 دی 03

 محمود اسدی

غزل)فکر بازار/پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم

1077

پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم
بگذارید به همراه عصا بردارم

به زمین میخورم و طاقت ره رفتن نیست
در همین اول ره،کاش که جان بسپارم

مویم آشفته شد از بس که کشیدید مرا
کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم

پا برهنه،وسط کوچه به دست بسته
به خدا هر قدمم فکر سر بازارم

عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند
مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم

جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت
خانه ام سوخت ولی یاد درو دیوارم

خانه پر دود شد و شکر ،که در میخ نداشت
دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم

صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت
صورت مادر ما سوخت و من بیمارم

زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند
نزند هیچ کسی مشت به روی یارم
*******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج

  • سه شنبه
  • 17
  • تیر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • سادات

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران