• سه شنبه 15 آبان 03

 محمود اسدی

زمزمه/کسی نداند که چها دیدم

892

کسی نداند که چها دیدم
هر لحظه محنت وبلا دیدم
در این مدینه کربلا دیدم
امون از این دل
عدو به خانه ام شرر افروخت
دیدم در کاشانه ام می سوخت
چشم مرا به کودکان می دوخت
امون از این دل
دیدم به خیمه شعله را ای وای
بودم به یاد خیمه ها ای وای

بدون عمامه مرا بردند
مرا میان کوچه ها بردند
با کینه و غضب چرا بردند
امون از این دل
با دست بسته نیمه های شب
وقتی دویدم در پی مرکب
بودم به یاد عمه ام زینب
امون از این دل
خون دلم از دیده ی تر ریخت
از سر عمه خون به معجر ریخت
******
شائق
اللّهم عجّل لولیک الفرج

  • سه شنبه
  • 17
  • تیر
  • 1399
  • ساعت
  • 16:58
  • نوشته شده توسط
  • سادات

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران