پشت بام است و تنی نیلوفری افتاده است
یک ز پا افتاده و یک پیکری افتاده است
مات و مبهوتند انگاری تمامِ کائنات..
مانده اند از چه سبب یک سروری افتاده است
حجمِ کینه..یک تنِ بی جان کجاها می کشد
روی پشت بام گویا زیوری افتاده است
از گل ست نازک تر این ابنُ الرضای مهربان
پس مدارا کن دلا..که دلبری افتاده است
تا نمانَد زیرِ نورِ آفتابِ مشرقی...
سایه ای گسترده از بال و پری افتاده است
این کبوترها نجاتش می دهند از سوختن
آه از آن ساعت که در خون بی سری افتاده است
کربلا بود و هوایِ داغ و شن هایِ روان...
با چنین وضعی..تنِ خاکستری افتاده است
پوست اش سوزاند خورشیدی که پروایی نداشت
در کنارش بی گمان یک مادری افتاده است
شیعه تا روز قیامت داغدارِ کربلاست..
شیعه چون اشکی ست از چشمِ تری افتاده است
- یکشنبه
- 29
- تیر
- 1399
- ساعت
- 23:0
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه