تاریخ ای حقیقت انکار ناپذیر
با من بگو دقایقی از غربت غدیر
دیدی چه زود عهد تولا ز یاد رفت
در یک کلام ، خرمن ایمان به باد رفت
وقتی که سنگ ، حرمت آئینه را شکست
در ازدحام فتنه لگد سینه را شکست
هیزم بیار معرکه فریاد می کشید :
تا خانه را بسوزم هیزم بیاورید
هیزم بیاورید هیزم ، هیزم بیاورید
آتش بیاورید آتش - مردم بیاورید
گفتند : خانه خانه ی زهرا و حیدر است
این در هبوط وحی خدا بر پیمبر است
اما به حرف مردم شهر اعتنا نکرد
حق نمک ادا نکرد و ز "بی بی" حیا نکرد
می سوخت در به حال دو دستی که بسته بود
یاد گلی که خسته و پهلو شکسته بود
آن روز در هیاهوی پائیز و گل چه شد ؟
خاتون عشق نقش زمین بین کوچه شد
شهر مدینه عشق و صفا را ز یاد برد
آن روزهای خوب خدا را ز یاد برد
آن لحظه های ناب اذان بلال را
"قد قامت الصلواة " و حضور زلال را
- چهارشنبه
- 1
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 18:37
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
کمیل کاشانی
ارسال دیدگاه