تا من، منم؛ چگونه ز تو روی بَر کَنم؟
تا تو، تویی؛ چگونه به غیرِ تو رو زنم؟
هستم گناهکار؛ نه یک بار، دائماََ
هستی گناهبخش تو بسیار، ابا الحسن!
خلقِ خدايْ را همه کاره، تویی به حشر
خوشبخت آنکه با تو بسی داشت حشر و نشر
موسای من! قسیم ِ بهشت و جهنّمی
عیسای من! نجات دهیّ ام تو با دَمی
من را به جز تو نیست کسی؛ یا علی مدد!
دارم به تو امید بسی؛ یا علی مدد!
قند آب میشود به دلم چون که در خیال
سر مینهم به پای تو مرآتِ ذو الجلال!
شد میثم ِ تخیّلِ من، سر به دار تو
شد فضّهی تصوّرِ من، زر نگارِ تو
شد مالکِ ارادت ِ من، پاسبانِ تو
شد قنبرِ قریحهی من، مدحخوانِ تو
آموزگارِ جَهد حسین و حسن، تویی
مظهر به محتوای "وَ لا تَحسَبَن ..." تویی
ای زندهی همیشهی تاریخ! یا علی!
هستی تو از غدیرِ اَلَستم مرا ولی
اکسیرِ بَرْکت است تو را زیر پاشنه
اسرار خلقت است تو را زیر پاشنه
وقتی که راه میروی ای خلق را تو جان!
حسرت بَرَد به خاک، در آن حال، آسمان
این پلک با عنایت تو میزند، مُدام
این قلب با محبّت تو میزند، مُدام
پیش تو هیچِ هیچم و از هیچ، کمترم
بر نوکران ِ نوکرت ای شاه! نوکرم
من با سپاهِ عاطفه ام ناصر توام
بگذار تا خیال کنم شاعر توام
از هر چه غیر دوستی ات، پاک و فارغم
پرچم به دوش ِ امرِ نبی - " فَلیُبَلّغ... " ام
- چهارشنبه
- 1
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 19:19
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد علی نوری
ارسال دیدگاه