هر دل که شد به روز بلا آشنای صبر
حق می دهد نوید بهشتش جزای صبر
جز صبر چاره نیست دل داغدیده را
مرهم نهد به زخم مصیبت دوای صبر
خیاط دهر ، جامه بسی دوخته ولی
زیبنده است قامت دل را ردای صبر
تقدیر هرچه بود رضا باش تا شود
یاد خدا به خانه ی دل پاگشای صبر
بانوی مهر و عاطفه ، زینب صبور عشق
محمل نشین رنج و اسارت ، خدای صبر
هجده بهار پرپر در پیش چشم او
میسوخت مثل شمع ولی با نوای صبر
خورشید محملش سر فرزند فاطمه
از کوفه تا به شام بلا پا به پای صبر
می خورد تازیانه و میگفت یا حسین
می داد کاروان عزا را صلای صبر
- پنج شنبه
- 2
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 0:49
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
کمیل کاشانی
ارسال دیدگاه