این مرد که در گوشه بستر نگران است
واللهِ که مظلومترین مرد جهان است
از زندگى پرغم خود سیر شد امشب
خیبر شکن از غصه زمینگیر شد امشب
خورشید دلش خون شده و ماه زمین خورد
سخت است بگویم اسدالله زمین خورد
در بستر مظلومیت آقاى حنین است
این مرد جگر سوخته باباى حسین است
طفلان همه با اشک سرازیر رسیدند
واى از دل زینب همه با شیر رسیدند
واى از دل زینب چه کند زخم سرش را
این پارچه ء خونى و چشمان ترش را
با زحمت علی امر به خیرالعملش کرد
هرطور که شد زینب خود را بغلش کرد
بعض وسط حنجره ها زنده شد امشب
با گریه همه خاطره ها زنده شد امشب
دور و بر بستر همگى مرثیه خواندند
با روضه مادر همگى مرثیه خواندند
از آن در ودیوار علی خاطره دارد
از تیزی مسمار علی خاطره دارد
زردى رخش یاد همان روى کبود است
روى لب او روضه بازوى کبود است
سى سال غمش را اسدالله نگفته
میگفت از آن درد که با چاه نگفته
سخت است که زن با لگد مرد بیفتد
در پیش نگاه همه با درد بیفتد
سخت است به ناموس کسى راه ببندند
سخت است که بر گریه مظلوم بخندند
من مانده به یادم زد و آیینه و ترک خورد
زهرا سر من بود که در کوچه کتک خورد
میخواست که در روضه احساس بماند
رفتند همه، گفت که عباس بماند
هم آینه هم آب سپردم به تو عباس
من زینب بی تاب سپردم به تو عباس
مِن بعد نگاه تو و چشمان عقیله
ساقى حرم جان تو و جان عقیله
در کوفه مبادا بى علمدار بیاید
بى تو نکند بر سر بازار بیاید
سوگند به این خون سر و روى خضابم
دلواپس ناموسم و آن بزم شرابم
- جمعه
- 3
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 19:35
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد جواد پرچمی
ارسال دیدگاه