وقتی مَلک شیون به دنیای سحر زد
اشک فلق مثل شفق از دیده سر زد
فریاد ارکان الهدا پیچید در عرش
طوری که زهرا ناله از سوز جگر زد
با ضربه ی تیغ نفاق انگار پایی
یک بار دیگر ضربه ها به قلب در زد
آلوده بر زهر جهالت بود شمشیر
آن جهل افزون تر امامت را شرر زد
از حصر خار واستخوان آسوده می شد
در حالت سجده قفس بگشود و پر زد
چشمی که قبل از آفتاب صبح باز است
پلکی به مِهر شهر خود با چشم تر زد
دختر سر بابا به دامانش گرفت و
گلبوسه بر گل زخم رخسار پدر زد
چندین ستاره نوحه خوان شمس بودند
در گوشه ای از خانه بر سینه قمر زد
آمد به استقبال کوثر از سُرادق
وقتی که ساقی پای در راه سفر زد
در روز عاشورا حسینش از علی گفت
دشمن به گودال با قوای بیشتر زد
- جمعه
- 3
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 19:40
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن غلامحسینی
ارسال دیدگاه