نوجوانی که دلش مثل پدر دریا بود
از تبار ادب و غیرت و خوبی ها بود
زلف آشفته ی او غارت دلها می کرد
پای تا سر حسن و حسن ز سر تا پا بود
مرگ در ذائقه اش ناب تر از شهد عسل
بسکه طوفنده و شیدایی و بی پروا بود
سیزده ساله ولی مرد ، که در عرصه ی رزم
هیبت حیدری اش حیرت عاشورا بود
کربلا حجله ی دیدار و اجل شاهد وصل
جشن دامادی قاسم چقدر زیبا بود
جای گل بر سر او ضربه ی شمشیر زدند
بر سر نیزه به پهلوش زدن دعوا بود
عاقبت زیر سم اسب گلابش کردند
دامن دشت پر از عطر گل زهرا بود
این طرف سوخته از رفتن او قلب عمو
آن طرف منتظر آمدنش بابا بود
به روی دست عمو پیکر او شد تشییع
ذکر نوحه به حرم ناله ی واویلا بود
آن که بیش از همه می سوخت در این سوگ بزرگ
مادری بود که با داغ پسر تنها بود
- سه شنبه
- 7
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 1:58
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
کمیل کاشانی
ارسال دیدگاه