نام تو شیرین می کند شور غزل را
خرمای نامت بی بها کرده عسل را
راز و نیاز اهل بدعت شر محض است
عشق تو گیرا می کند خیرالعمل را
آغوش تو گرم است ای بابای ایتام
ما از تو می خواهیم یک دنیا بغل را
چشم زمان در نور وجه اللهی تو
هر شب تماشا می کند صبح ازل را
در لا فتی الا علی باید تو را دید
همشأن تو هرگز ندیدم نام یل را
تنها نه در جنگ احد، در هر هیاهو
نامت فراری می دهد لات و هبل را
بازوی تو با کندن قلعه نشان داد
در فتح خیبر؛ قهرمانی بی بدل را
حرف از غنیمت شد... ولی تحقیر کردی
تقسیم ام المومنین ها در جمل را!
در بین ما مردم؛ ابوموسی زیاد است
پایان بده صفین را... جنگ و جدل را...
با عشق و ایمان نهروان را هم تو بردی
اما نفهمیدند مردم راه حل را ...
باید بیفتد در سیاهی های ذلت
قومی که کور است و نمی بیند زحل را
آری "خلائق هر چه لایق"... با تأسف
گفتی تو صد ها بار این ضرب المثل را
شمشیر بالا می رود... با چشم پر خون
داری تو می بینی مصیبت های تل را
فرت و رب الکعبه ات ما را زمین زد
داغ تو می لرزاند آری هر گسل را
- یکشنبه
- 19
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 16:34
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد موحدی
ارسال دیدگاه