وسط کوفه گرفتار شدم یار نیا
میهمانم که مرا داده غم آزار نیا
اوّل صبح همه جمع به دورم بودند
شب رسید و سر من ماند به دیوار نیا
آه حسرت کشم و دست زنم بر دستم
هر قدم ذکر لب من شده صد بار نیا
خسته ام زخمی ام و سخت به تو محتاجم
تو طبیب منی امّا سرِ بیمار نیا
خجلم بیشتر از تو ز روی مادر تو
که کشاندم ، گُلش را وسط خار نیا
هر چه از کوفه کشیده پدرت فهمیدم
شیر تنها شده در حلقهء کفتار نیار
بین گودال که با سر به زمین اُفتادم
یاد گودال تو اُفتادم و اشرار نیا
دست من بست کسی قافله آمد یادم
بُرد با چکمه مرا تا دَمِ دربار نیا
سنگ باران که شدم داد زدم یا زینب(س)
سنگ تیز است شود مقنعه گُلدار نیا
پایِ زینب برسد وای اگر در کوفه
می شود مضحکهء شهر به بازار نیا
روسری دزد در این شهر فراوان باشد
محض ناموس در این قوم بزه کار نیار
گیسویم را که کشیدند کشیدم ضجّه
مو بُلند است رقیّه زنم جار نیا
- سه شنبه
- 21
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 17:36
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه