در میانِ کودکانم ای پدر زخمی ترین..
خوب می دانی منم بی بال و پر زخمی ترین
از کجا شِکوه کنم ؟از ناقه های بی جهاز؟
هر دو پایم را ببین ای همسفر..زخمی ترین
خواب بودم از همان بالا فتادم بر زمین...
مثلِ صدّیقه شکسته شد کمر..زخمی ترین
لحظه ای محبوس شد ..بالا نمی آمد نَفَس
با همین حالِ خرابم شد جگر زخمی ترین
ترس غالب شد در آن ظلمتکده بر قلبِ من
وحشتی پیدا نمودم ای قمر..زخمی ترین
زجر کُش کرده مرا زجرِ پلید و بی حیا
در رُخم شد یک سیاهی جلوه گر..زخمی ترین
ضربه های پایِ او پهلو و بازویم شکست
درد وارد شد به جانم با شرر زخمی ترین
در تنم یک جای سالم نیست پُر از غصّه ام
مطمئنم می شوم در هر گذر...زخمی ترین
دختران شام می خوانند نامم را چنین:
بی عمو و بی پدر..هم دربدر...زخمی ترین
- پنج شنبه
- 23
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 13:30
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه