جنگِ تو خاطره انگیز شده عینِ جَمَل
دشمن حس کرد به روی سرِ خود پیکِ اَجَل
ولی افسوس که خوردی به زمین یوسفِ مهر
بدنت زیرِ سمِ اسب شده مثلِ عسل...
(قاسم بن الحسنم..نورِ دو چشمانِ منی)
(بینِ این دشت نمانده ز تنت پیرهنی)
پسرِ حضرت مهتاب..دل آرا شده ای
زیرِ سُم های ستوران چو مسیحا شده ای
چه مواساتِ عجیبی..تو به مادر رفتی
قابِ پشتِ در و افتادنِ زهرا شده ای
(ردّ ِ چکمه چقدر بر بدنت مانده عزیز)
(به گمانم که لبت ذکرِ عمو خوانده عزیز )
من چگونه بدنت جمع کنم از روی خاک
برگ و بارِ چمنت جمع کنم از روی خاک
گفتنِ ذکرِ عمو حالِ مرا ریخت به هم ..
با چه حالی ذهنت جمع کنم از روی خاک
(مُردم و زنده شدم تا که رسیدم به برت)
(زیرِ سم ها جگرت پاره شده چون جگرت)
می روی پیشِ علی اکبرِ من پس به درود
جانبقربانِ تو ای دلبرِ من پس به درود
صورت و چشمِ تو را پاک کنم تا که مگر
بخورد بر نظرِ مادرِ من پس به درود
(برو ای قاسمِ عشاق..پیامم برسان)
(به پدر مادرِ من باز سلامم برسان)
- پنج شنبه
- 23
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه