داشت هر چند گلِ جان تو پرپر می شد
از شمیمش همه ی دشت معطر می شد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر می شد
کاری از دست کسی بر نمی آمد انگار
چون که تقدیر دلم داشت مقدّر می شد
قول دادی که شفاعت کنی از قاتل خود
ولی آن روز مگر حرف تو باور می شد
به تو هر ضربه که می خورد خدا می داند
ضَرَبان دل من چند برابر می شد
زرهت بیشتر ای کاش تحمل می کرد
لاأقل عمق جراحات تو کمتر می شد
آن زمانی که لب تیغ به حلقومت خورد
حنجرت کاش مطیع دم خنجر می شد
- یکشنبه
- 21
- آبان
- 1391
- ساعت
- 16:43
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه