قطعه قطعه شد تمامِ پیکرت با تیغ ها
مانده رویِ خاک جسمِ اطهرت با تیغ ها
تا که بوسیدم گلویت را به خود گفتم چرا
بد بریده شد سرت از پیکرت با تیغ ها
با غضب گویا فرو کردند نیزه در تنت
مانده ام با این تنِ غم پرورت با تیغ ها
بینِ گودالِ بلا افتاده ای بی سایبان
چاره ای اصلأ ندارد خواهرت با تیغ ها
نیزه ها را ازتنت بیرون کشیده تک به تک
نا ندارد دست هایِ مادرت با تیغ ها
یادم آمد از جفایِ بدترِ شمشیرها
ارباًاربا شد تمامِ اکبرت با تیغ ها
یا که آمد خاطرم از علقمه ،جانانِ من
از بهم پاشیدنِ آب آورت با تیغ ها
- پنج شنبه
- 23
- مرداد
- 1399
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق