یا رقیه بنت الحسین(ع)
یادش بخیر بابای خوبی داشتم
همیشه سر روی پاهاش میذاشتم
تو بغلش دلم آروم می گرفت
گلبوسه روی صورتش می کاشتم
دلم شده تنگ عمویم عباس
علیِ اکبر داداش با احساس
داداش علیِ اصغرم کجا رفت
می خوام کنم بازی با اون گل یاس
عمه چرا جای ما شد خرابه
چرا همیشه اون چشات پر آبه
یادش بخیر روزای خوبی داشتیم
دیدن اون روزا برام سرابه
عمه بیا خواب بابا مو دیدم
بوسیدمش ولی زخواب پریدم
کاشکی بیاد کنار ما ببینه
صورت زخمی وقد خمیدم
عمه بیا برام یه سر آوردن
سر بابا رو از سفر آوردن
ای خواهر خوب بابام بیا که
از یتیمی برام خبر آوردن
َ بابا الهی من برات بمیرم
بابا ببین تو خرابه اسیرم
نبودی تو منو زدن بابا جون
با اینکه من یه دختر صغیرم
ببین بابا که دیگه نا ندارم
تا سرتو روی سینم بذارم
ببر به همراه خودت رقیه
برای مردن دیگه بیقرارم
شعر:اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 1
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 2:10
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه