• دوشنبه 3 دی 03

 علیرضا خاکساری

شهادت حضرت قاسم بن الحسن(ع) -( مشتاق میدان رفتنم رخصت عموجان )

975
1


مشتاق میدان رفتنم رخصت عموجان 
سر میدهم پای تو بی نوبت عموجان
آیینه دار غیرت اللهم که جاری است 
در رگ رگ من جای خون غیرت عموجان 
من وارث شیر جمل هستم مگر نه ؟؟
مثل پدر دارم دل و جرات عمو جان 
جای کلاه جنگی ام عمامه دارم 
یک پا حسن هستم در این هیبت عموجان
الموت احلی من عسل یعنی که شیرین
باشد برایم مرگ با عزت عموجان 
با نوعروسم در قیامت وعده کردم
دنیا ندارد بیش از این قیمت عموجان 
اذن جهادم را پدر قبلا نوشته 
امید من باشد به دست خط عموجان 
جای زره لطفی بکن دیگر برایم 
فکر کفن بردار بی زحمت عموجان 
پای تو را بوسیدم و افسوس از اینکه
دیگر ندارم بیش از این فرصت عموجان 
با اکبرت فرقی ندارم می گذاری 
در معرکه صورت بر این صورت عموجان 
طعم غلاف بی هوایی را چشیدم
دیگر ندارد بازویم قوت عموجان 
این فرقه ی خون ریز سنگ انداز کوفه 
از کشتن ما می برد لذت عموجان 

خوشبخت از آنم میشوم قربانی تو 
دلشوره دارم بابت پیشانی تو 

لشگر که بغضش شد فراهم سنگ می زد 
شیطان پرستی هم مصمم سنگ می زد 
گفتم انابن المصطفی اما ابوجهل
سوی رسول الله خاتم سنگ می زد 
الله اکبر نقش روی بیرقم بود
 بی اعتنا حتی به پرچم سنگ می زد 
آئینه ی روی علی بودم که دیدم
مردی شبیه ابن ملجم سنگ می زد 
تا بشکند مثل دلم فرق سرم را
می آمد از نزدیک و محکم سنگ می زد 
از کینه توزان جمل بود انکه با غیظ
سمت حسن های مجسم سنگ می زد 
با نیت مهمان نوازی کوچه وا شد 
کوفی به جای خیر مقدم سنگ می زد 
تنها نه ان تازه نفس هایی که بودند
تا پیرمردی با قد خم سنگ می زد 
راه نفس را تا ببندد در گلویم 
یک طایفه پشت سر هم سنگ می زد 
با قصد قربت سمت من نیزه می انداخت
هر کس میان معرکه کم سنگ میزد 

چشم کبود من دلیل اشک زهراست
روی دهانم جای نعل اسب پیداست 

  • سه شنبه
  • 4
  • شهریور
  • 1399
  • ساعت
  • 12:59
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران