آخر مرا بر خاک تنهایی نشاندی
پرپر شدی جان مرا بر لب رساندی
در این زمانی که عمو یاور ندارد
رفتی و تنهاتر شدم با من نماندی
با این لب پاره ز جام عشق خوردی
زهر فراقت را به کام من چشاندی
یک بار بابایت سفر کرد و مرا کشت
این بار تو با رفتنت من را تکاندی
زخم عمیق ابرویت بیچاره ام کرد
این پارگی پهلویت بیچاره ام کرد...
- سه شنبه
- 4
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 14:17
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه