کِی به نظر بنده ی نابم کنی
رحم بر این حال خرابم کنی
گر که دلت نیست به من پس چرا
جلوه به بیداری و خوابم کنی
نقش خودت بر دل من حک نما
تا که ز آیات کتابم کنی
با نظرت خاک شود کیمیا
می شود آیا که خطابم کنی
ذوب شدن در تو حیات من است
می شود آیا که که مذابم کنی
ساقی میخانه شدن سخت نیست
گر تو نگاهی به شرابم کنی
جام و سبویم زِ مِیِ کوثر است
تا به لبم نغمه ی یا حیدر است
صفحه ی دیگر به دلم باز کن
دفتری از عاشقی آغاز کن
تاب مده طرّه ی مشکین چنین
کمتر از این ای گل من ناز کن
گوشه ی چشمی به تنعّم گشا
از منِ آشفته گره باز کن
نام خوشت را به زبانم نشان
جان مرا زمزمه پرداز کن
دم بزن از سرِّ خفیه به دل
سینه ی ما را حرم راز کن
ای دل من جانب جانانه ات
با پر بشکسته تو پرواز کن
بال بزن تا که هدایت شوی
طائر درگاه ولایت شوی
بال گشا موسیِّ جان آمدی
چشمه ای از سِرِّ نهان آمده
تا که ضلالت برود از جهان
روح هدایت به جهان آمده
غنچه شکوفه زده بر شاخسار
یا گلی از باغ جنان آمده
جلوه ی تام کَرم کردگار
نور کرامت به عیان آمده
ماه و ستاره به کناری رَوید
حضرت خورشید زمان آمده
روشنی چشم امام شِشُم
نور دو چشم همگان آمده
از افق عشقْ سعیده رسید
غنچه ی دامان حمیده رسید
جرعه زن از جام هدایت شویم
تا که به میخانه ی حیرت شویم
باده دهید از خُم ناب غدیر
تا همه سرمست محبت شویم
جام غدیر از کرمت باز شد
تا همه مهمان ولایت شویم
گر که عنایت کنی ام ای کریم
ریزه خورِ خوان کرامت شویم
ظرف دل ما بگشا تا دگر
بهره ور از بارش رحمت شویم
اذن نجف را بده و کاظمین
راهیِ کویت به زیارت شویم
زائر خاک تو شدن فخر ماست
هدیه ی مولودی تو کربلاست
محمدمبشری
- یکشنبه
- 23
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 20:49
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ارسال دیدگاه