همچنان دانهٔ اسپند که از جوش افتاد
دخترت بی رمق و سوخته ،خاموش افتاد
بسکه از صبح ز عطر شهدا مست شدی
پیکرت تنگ غروب است که مدهوش افتاد
ما ندیدیم ولی عمه پیاپی میگفت
با سرِ زانوی خود،شمر به پهلوش افتاد
پشت پاخوردی و از پشت زمین افتادی
خواهرت چند قدم آمد و بی هوش افتاد
جگرت سوخت، دلم سوخت، حرم رفت به باد
یادگاریِ تو در واقعه از گوش افتاد
- دوشنبه
- 24
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 21:58
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
محسن پالیزدار
ارسال دیدگاه