اسیری که با طناب بسته بشه
میمونه توو سختیا چیکار کنه
وقتی که با تازیونه میزنن
نمیتونه هیچ طرف فرار کنه
نگاشون به سر عباس میخوره
بچه ها رو بیبهونه میزنن
غیرِ مادر، بچهی آغوشی رَم
گاهی وقتا تازیونه میزنن
@hosenih
لجشون گرفته تازیونه شون
به سرای روی نی نمیرسه
چه بلایی قراره شروع بشه؟
زینبِ کبری چقدر دلواپسه
غُصّهی زینب یکی دوتا که نیست!
تازیونه نرسه، سنگ میرسه
بعد صحرا و بیابون گردیا
نوبت کوچههای تنگ میرسه
غُصّه همسفری با حرمله
غُصّه های ازدحام از یه طرف
غُصّهی دلتنگیِ بیبی رباب
غُصّهی سنگای شام از یه طرف
میزنن پروانه های خسته رو
روی نی خون به دل شمع میکنن
بچههای شهر برا بزرگاشون
میرن از کوچهها سنگ جمع میکنن
توی کوچه و گذر سنگ میزنن
جَوونا به سمت خورشید و قمر
از پس پنجره ها پیرِ زنا
میزنن به قصد اُفتادن سر
چون بلندِ نیزه ها و شهر شلوغ
سرا رو، رو نی عمیقتر میزنن
اونا که رفتن روی پشت بوما
سنگا رو خیلی دقیقتر میزنن
نشونه گیریاشون فرق میکنه!
بین ازدحام و توی هلهله ...
بعضیا میخوان خودی نشون بدن
جلوی تیر و کمون حرمله
بعضیا که ماهِرن توو سنگ زدن
سنگاشون به طرف سقّا میره
بعضیا عجولن و بی حوصله
بیشتر سنگاشونم خطا میره
مثلاً "عون" و نشونه میگیرن
سر "عبدالله" میفته رو زمین
چشم "عباس" و نشونه میگیرن
سر "ثارالله" میفته رو زمین
بارون سنگ میباره اینجا کجاست؟
شده این محله با یه سر طرف
انگاری محلهی "اَزرقه" که
"قاسم" و سنگ میزنن از هر طرف
.
- پنج شنبه
- 27
- شهریور
- 1399
- ساعت
- 19:40
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
- شاعر:
-
عبدالله باقری
ارسال دیدگاه